رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

21 مهر-سفر به مشهد

سلام مشهدی رادین البته این دومین سفر تو به مشهد بود...قبلا مشدی رادین شده بودی.... پسر گلم روز 21 مهر که روز عید غدیر  بود،با مامی و خاله مهسا و خاله شمسی رفتیم مشهد... صبح ساعت 8 صبح با قطار سریع السیر راه افتادیم و ساعت 3 ظهر مشهد بودیم... جالب بود تا رسیدیم هتل ...دیدم خاله مهسا داره با چند نفر سلام و احوالپرسی میکنه...بله همزمان با ما یکی از دوستای صمیمی خاله مهسا هم همراه خانواده اش رسیدن به مشهد و البته همون هتل...  خلاصه که ژیلا جون دوست خاله مهسا که تو قبلا هم کلی خونشون رفته بودی ...شد همبازی تووو..طفلی تو دست از سرش بر نمیداشتی... دیگه هر برنامه ای داشتیم همه با ...
27 مهر 1393

18 مهر-این یک هفته

سلام گلم پسرم ما هفته پیش رفتیم اراک...و همون شبش تو سرما خوردی... جمعه ناهار مهمون خاله فرزانه بابا بودیم..البته خارج از شهر...حسابی بازی کردی اما خب سرماخوردگیت بدتر میشد و عطسه ها و ابریزش بینیت هم بیشتر و بیشتر... رادین و بابابزرگ.... و.... ... موقع برگشت از پیک نیک ما داشتیم به مهمونهامون یادآوری میکردیم که فردا شب را فراموش نکنن... که تو فکر کردی همه از همون موقع میخوان سوار ماشین ما بشن و بیان خونمون... خلاصه که هر کسی ازت میپرسید رادین منم بیام؟ تو هم با کمال میل میگفتی اره بیا... تا اینکه نو بت خاله فرزانه شد...
18 مهر 1393

6 مهر-روزهای پاییزی ما

سلام گل مامان عزیزم مهر ماهم شروع شد و همه بچه ها رفتن مدرسه...ان شاا.. به امید خدا دو سال دیگه هم تو باید بری پیش دبستانی... جالبه وقتی بچه ها را میبینی که در حال رفت و امد به مدرسه اند...میگی من نمیرم مدرسه...من میخوام معلم باشم... من: خلاصه که از اول راه میخوایی فقط یاد بدی نه اینکه یاد بگیری... اینروزام برنامه خاصی نداریم...طول روز تو یا در حال ماشین بازی هستی یا شبکه پویا میبینی...عصرها هم یه سر میریم بیرون... یکی دوتا هم بلوز پاییزی برات خریدم...مبارکت باشه... اینجا دست به سینه در حال تماشای کارتون از لپ تاپ بودی... ...
6 مهر 1393
1